زیبانگار

نگار من،سر زلفت چه خوش کشیده به بندم...

زیبانگار

نگار من،سر زلفت چه خوش کشیده به بندم...

زیبانگار
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

غروب

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۳۰ ب.ظ


دم غروب،نگاه منتظر مبهم تمام فصول...به حجم وقت نشست

و انتظار سرآمد،غروب پیدا شد

نماز مغرب و عشاء به عرض عشق گذشت...

و طول راز و نیازم ز ارتفاع غمت ممتد شد.

و بوی باغچه می گفت: ز خانه بیرون شو

و من به شوق دیدن باران به کوچه برگشتم

چه حرفهای عجیبی زدیم بر سر دل

چه حرفهای قریبی نگفته ایم هنوز

دلم گرفته عزیز...

چرا نمی خواهی؟! که مرد عاشق تو، به وسعت غم ابری آسمان برود.. و هی خیس شود از سخاوت باران

چرا نمی آیی؟! که خود گیاه شویم... و باز...خیس شویم

چه فکر نازک شادی که وصل ممکن هست

و هیچ فاصله ای نیست ... اگر...

به ماهی تشنه کمی آب دهیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۶
فرهاد

نظرات  (۱)

چه فکر نازک شادی که وصل ممکن هست
وهیچ فاصله ای نیست...
بسی زیباست
پاسخ:
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">