زیبانگار

نگار من،سر زلفت چه خوش کشیده به بندم...

زیبانگار

نگار من،سر زلفت چه خوش کشیده به بندم...

زیبانگار
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰ مطلب با موضوع «موسیقی نگار» ثبت شده است

                                                                    زیبا و سرخ،مثل تو رنگی ندیده ام

از گرمی حضور تو لبخند چیده ام

در گستره ی چشم دلم فرش می کنی

آن دامنی که بر تن سبز تو دیده ام

بر من وزیده ای که وجودم به رنگ توست

در لحظه ی عبور تو خود را شنیده ام

بابونه ها پیام حضور تو می دهند

میلاد توست،خوشتر از این من چه دیده ام؟

شیرین تر از زمان تولد،چه ساده ای

"مِهر " تو را به قامت رعنا کشیده ام

عریان تر از همیشه نشستی مقابلم

یکرنگ تر از نگاه تو رنگی ندیده ام

آغوش می گشایی و در آغوش می کشی

تو فصل آخری که به پایت دویده ام

دنیا آمدی که سرآغاز من شوی

این جامه را به عشق تو از تن دریده ام


ترانه " کادوی تولدت " با صدای علی عبدالمالکی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۸:۲۴
فرهاد

این روزها که مدام گذرِ نبودنت را به هوای داشتنت ثانیه شماری می کنم

ساکتم...حرف نمی زنم

نه که چیزی برای گفتن نباشد...نه !

به این سکوت پیله کرده ام

نه که ندانم چه بگویم...نه !

این روزها از همیشه پُرتر از حرفم

از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم

ولی من مانده ام و یک عالمه ناگفته های ناشنیده

حرفهایم را جمع می کنم می گذارم گوشه ای روشن میان دلم !

می گذارمشان گوشه ای که هر روز آنها را گردگیری کنم و یادشان بیفتم

و یاد تو بیفتم

تا روزی که بیایی...

روزی که تو باشی و بخواهی برایت حرف بزنم

حرف نمی زنم اما حرفهایی هست

با خودم

حرف تو که می شود دلم مثل اینکه تب کند ، گرم و سرد می شود.

می شکند از بس تنگ می شود

حرف نمی زنم اما...

عاشقت هستم...

این حرف کمی که نیست !


" آره عاشقتم " با صدای سعید شهروز


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۴۵
فرهاد

در ابتدای راه ، قرارها گذاشتم

سرخوش ز عشق ، گرچه شناختی نداشتیم

دلداده و دل به دل هم که دوختیم

پروانه و شمع شدیمو چه سوختیم

دلبسته؟! وابسته؟! تو فرض کن هرآنچه بود

هر روز حرف زدیم از آنچه بودو  می نمود

ناگه در این وسط دو سه تا اتفاقِ بد

شُد مایه ی جدایی ما تا همین اَبَد

جرأت نداشتیم بمانیم غرقِ درد

باشیم سر قرارهایمان مثل هرچه مَرد

بر ریشه ی درختِ اعتمادِ هم تبر زدیم

هیزم شکن نبودیم ، ولی پُر هُنر زدیم

هرآنچه سرمایه ی دل شد ، فروختیم

مسکین شدیم ، چَشم به تقدیر دوختیم

تو مدعی بی گناهیو ...منم چنین

باشد...قبول! هرچه تو گفتی...فقط ...ببین!

برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن

رد شو...نمان...فقط ضرباتت را مرور کن


ترانه ادعا با صدای مرتضی پاشایی


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۳
فرهاد


می توانم بپرسم عطرت چیست؟!

بوی خوشبختی می دهی انگار

دل من خوش،برای من زده ای؟

عطر تازه به رسم یک تکرار؟

پای بر چشم من گذار دمی

عطر تو می وزد درون تنم

منو تو در کنار هم هستیم

خوش به حال میان پیرهنم

حسرت لمس شانه هایت چند؟

پیر گشتم ز دوری راهت

گفته بودم " کنار هم هستیم"

کاش نزدیک بود رویایت

چه کنم؟ چاره ای جز اینم نیست

بوی عطرت برای من کافیست!

ما ز هم گرچه این همه دوریم

یادگارت در این نفس باقیست

کاش امروز تو را می دیدم

مثل درد است عمق غمهایت

"دوستت دارم" این معادله ایست

حل شده در نهان و پیدایت


دانلود آهنگ محسن چاوشی به نام دوست داشتم


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۸
فرهاد

تو رفتی که بخوابی و راه سیاه چشمهایت را کمی باریک کنی و از این همه دغدغه ی نبودنمان دور شوی و من در این هجمه ی محاصره ی یادت،کاری جز نوشتن نمی توانم.باید مراقبت باشم تا آرام خوابت ببرد و من برای تو بیش از هر لحظه ای بنویسم.مراقبت باشم از شر همه ی کابوسهای ناخوانده.آنقدر خوابت سنگین است که دلم نمی آید این تنهایی ملیح را مشوش کنم.تو می خوابی و من در بیداری خواب می بینم که با تو در روزهای ابری و بی سایه راه میروم.روزهایی در خیابانهای دنج آن شهر موعود یا در جاده ای مارپیچ تو گویی این صدای بارانِ روی سقف مرکبمان،آدم را عاشق تر می کند.

من هستم و تو هستی و باران... من هستم و تو هستی و جنگل...

شاید برای دل دادن کمی زود بود...!

اما مگر می شود آدم بود و دل نداد؟!

 تازه یادت می آید؟بعد از ساعتی آشنایی گفتی:برای همیشه بمان...انگار نه انگار که لابه لای حرفها گُم شدیم و این حرفت بیش از همه چیز...

من و تو از روی دیوارهای کوتاه کنار باغ های سر راه می پریدیم و مورچه ها را نگاه می کردیم که چه بی حسادت ما را می نگرند.ضربان خاطره هایم با تو بس بالا می رود اما حیف که تو خوابی!

حالا می روم کنار پنجره.مثل هر شب از آنجا نگاهت می کنم.تو را که دور از منی و منی که به تو نزدیکتر از توام.

دوست دارم از عصرهای بارانی بگویم یا از تلاقی نگاهمان.

یادت باشد...آن شب که می آیم،خسته از ضرب و تقسیم های متداول و جمع و تفریق های بی رحم،بگو که بمان.

آن شب تو ماه می شوی و من تا صبح ستاره ات می مانم.

هیچ فهمیده ای که ماه و ستاره که این همه عاشق همند،همیشه از هم دورند؟اصلاً به هم نمی رسند اما به پای هم می مانند.کاش می شد از همین پشت پنجره با سکوتی عمیق ببینمت تا این همه دچارت نکنم.

بعضی وقتها همین پنجره ،تداعی قطعه ای از آسمان است و آنجا در آنسوی کوهها و دره ها و دشتها قبله گاه من.ستاره ها گرچه می میرند اما ستاره ای دیگر متولد می شود.گرچه میدانم که بیش از اندازه خوش خیالم؛ گو اینکه من شهاب سنگی بیش نبودم.

نمی توانم واژه ها را آنگونه که می خواهم کنار هم بچینم.اما می دانم که دلم مقید نیست که در این واژه پردازی آدابی باشد.

من که رفتم...شاید تو نمی خواستی حتی صدای به هم خوردن در را بشنوی مگر اینکه برگردم.تو تنها مقید به این بودی که ماهیان حوضچه ی قلب ساده ی من،از راه قلب ساده ی تو به دریا ره بپیمایند...

آیا کدام ماهی به سلامت به دریا رسید؟!تو بگو... ستاره ها بمانند برای بعد...


داری ستاره بارون می کنی شبای غمگین منو...بشنو


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۰
فرهاد