زیبانگار

نگار من،سر زلفت چه خوش کشیده به بندم...

زیبانگار

نگار من،سر زلفت چه خوش کشیده به بندم...

زیبانگار
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۱ مطلب با موضوع «شعرنگار» ثبت شده است

یه کمی دل بده به حرفایِ این مردِ غریب

یه ذره حرف دارمو دوست داری گوش کن تو شکیب

روزگار الانو خوب می دونی،خوب می دونم

از ته چشمای تو خوب همه چیزو می خونم

اگه اجتماعی شعر بگم،میگن سیاسیه

گفتن شعرِ سیاسی از رو بی نیازیه

اقتصادی شعر بگم،بازم میگن سیاسی ام

اهل دوز و کلکو اهل یه خرده بازی ام

اگه عاشقونه شعر بگم،بهم میگن برو بابا

گشنگی نکشیدی،سیری،تو ننشین اون بالا

نمی دونم چی بگم؟! سیاسی یا اجتماعی

اقتصادی،عاشقونه شعر بگم یا نیمایی؟!

یه چیزِ کلی میگم،بفهمی منظور منو

یا اگه نفهمیدی،هر چی میخوای بگو...برو

بیا و به حرف من گوش کنو بی خیال نباش

این همه جونی که کندمو ببینو کال نباش

شاید این شعرایِ من به درد هیشکی نخوره

یا شاید هم به کسیو ناکسی بر نخوره

یا که اصلا واسه هیشکی هیچی فرقی نکنه

که یه آدمی توو این دنیا دلش درد میکنه

من که هر چی شعرو قصه گفتمت فایده نداشت

واقعی بود همشون،گرچه دلم رویا می کاشت

وقتی دیدم هیچ کدوم سودی نداره واسه تو

گفتن این همه دردِ دل واسه چشمایِ تو

 رفتمو ترانه هامو بردمو فروختمش

با پولش نخ خریدم،زخم دلم رو دوختمش


ترانه ی " خستم "...میثم ابراهیمی و محمد علیزاده


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۰
فرهاد


خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

 

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید


به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها 
تپش تب‌زده نبض مرا می فهمید


آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد 

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید


ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم 
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

 

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد 
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید


منکه حتی پی پژواک خودم می گردم 
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

 

"استاد محمد علی بهمنی"

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۷
فرهاد

خدا کند که بیایی به درد من برسی

کنار من بنشینی به زخم من برسی

خودت اگرچه تمام تنت پر از درد است

ولی بیایی و با من ، به حرف من برسی

که وقت بودن تو دردها چه ناچیزند

بیا که به وقت قدم زدن برسی

پیاده راه ، هنوزم هوای ما دارد

خدا کند که از آن دور پیش من برسی

چه سالهاست در این حسرتِ فراوانم

که انتظار سر آید به بودنم برسی

هزار عهد بکردم که یار من باشی

تو هم به دل بیقرار من برسی

چقدر بر سر این کوچه منتظر ماندن؟

خدا کند که به زودی به دست من برسی

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۵
فرهاد

چه می شود که بیایی جهان به هم بخورَد؟!

و سرنوشت دوتامان گره به جان بخورَد

قرار بود میانِ نگاههای حریص

نگاه عاشق تو ناگهان به من بخورَد

فراری ام من از این عشقهای روی زمین

بیا به آسمان برویم،کهکشان به هم بخورَد

میانِ کوچه ی خلوت در انتظار توام

مباد آنکه ، قرارهایمان به هم بخورَد

جلو بیاییو دستم بگیریو آنگه

لبان سرخ تو ناگه به این دهان بخورَد

زمین و هرچه زمان را بهم زنم هر آن

نگاه گرم تو بر چشم ناکسان بخورَد

تو خود حدیث مفصل بخوان چه می گویم

چه می شود که هم اکنون دلت تکان بخورَد؟!

اگر چه غرق سکوتم،نمی شوم فریاد

بیا که آخر این داستان بهم بخورَد...


"چرا نمی رسی " با صدای مهدی یراحی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۲
فرهاد


گذشته:

وقتی برایش شعر گفتم ، تازه فهمیدم

وصف درست یک فرشته ، کار ماها نیست


حالا:

اما دریغا بعدها اینطور فهمیدم

شیطان ، فرشته بود و او هم محرم ما نیست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۹
فرهاد